من «امیرمحمد احمدی» ام؛ البته زیاد پیش نمیاد که اینجوری از اسم و فامیل کاملم استفاده کنم. ساعت 10 صبح روز سه شنبه هفتم خرداد 1381 توی ساری متولد شدم؛ اتفاقی که گاهی برام یه سعادت محسوب میشه و گاهی یه نفرین. به مرور بزرگتر شدم و بلوغ حسابی حالم رو جا آورد و دبیرستان رو با گرفتن دیپلم تجربی تموم کردم.
اولین سال کنکور آموزش زبان انگلیسی دانشگاه علوم تحقیقات قبول شدم و منم که مشتاق زندگی پر تب و تاب توی دل تهران بودم سریع ثبت نام کردم اما کلاس هامون به خاطر اینکه هنوز کرونا از کشتن بقیه سیر نشده بود، حالا حالاها قرار نبود حضوری شن! پس بیخیالش شدم و یه سال دیگه واسه کنکور هنر خوندم. نتیجه ش شد قبولی کارگردانی دانشگاه تهران مرکز؛ در حالی که من دلم رو برای دانشگاه سوره و هنر تهران صابون زده بودم.
بالاخره نیمچه مهاجرت من عملی شد و من بعد یه سال بلاتکلیفی و سفرهای کوتاه و جلب اعتماد خانواده، تونستم به چیزی که سالها میخواستم برسم ... یه زندگی مستقل با دوستام توی پایتخت پرهیاهویی که برام همیشه سورپرایزهای جالبی داشت! اما هر چی گذشت اوضاع متفاوت تر شد و در نهایت با ضمیمه ی کلی اتفاق عجیب، انصراف دادم و برگشتم ساری. مدرکی نصیبم نشد اما کوهی از خاطره و تجربه برام ثبت کرد که هر بار هم اگر به گذشته برگردم، همین تصمیم رو میگیرم.
بعد یه ترم گذروندن سینما توی دانشگاه شهر خودم، فهمیدم من اصلا آدم این سیستم نیستم! یه چارچوب که برات مشخص میکنن و در واقع میریزنت توی یه قالب و بعد چهار سال چند تا کارشناس هنر که حسابی با پاپیروس مصری آشنا هستن اما نمیتونن یه سکانس ساده ضبط کنن تحویل جامعه میدن.
عوضش اون چند سال توی دوره های آزادی که برام مفیدتر به نظر میومدن شرکت کردم؛ از جمله کارگاه ساخت فیلم کوتاه و کمپ ساخت فیلم کوتاه فرنوش صمدی، ورکشاپ پیچینگ فرنوش صمدی، مسترکلاس بهمن فرمان آرا، ورکشاپ داستان سرایی ادوارد اُنیل و کمپ بین المللی آنلاین مدرسه ماجرا با حضور اساتیدی مثل فلیکس لوفور، توماس جرمین و آنه سی.
ارتباطات انسانی، اشتراک گذاری تجربه ها و آموزش همزمان تئوری و عملی برام به مراتب ارزشمندتر از کاغذ گواهینامه ای بود که دریافت میکردم.
توی دوران دانشجویی کارهای پاره وقت مختلفی رو تجربه کردم؛ مثل عکاسی فریلنسری، دستیاری توی آتلیه، فیلمبرداری از مدرسه و ادیت ویدیو برای کارفرما.
اما با انصراف از دانشگاه، زمان خیلی بیشتری برام باقی مونده بود که بخش زیادیش رو اختصاص دادم به آگاه تر کردن خودم با کارهایی مثل پادکست شنیدن، کتاب خوندن، مشاوره گرفتن و تحقیق کردن.
تمام این مدت تولید محتوا برای صفحه شخصی اینستاگرام هم توی برنامه م داشتم و در واقع هر شب تمرینی بود برای بهتر نوشتن و زیباتر دیدن.
نتیجه ی دو سال تمرین شد دو مجموعه عکس، یک رمان فارسی، ترجمه ی همون رمان به انگلیسی، چند داستان کوتاه، بازی گری یه فیلم کوتاه و ساخت چندین ویدیوآرت شخصی.
یه روز کاملا اتفاقی توی جستجوهام به پرونده های انگلیسی زبانی برخوردم که شبیه اتاق فرار بودن؛ منتها توی اتاق خودت برگزار میشدن! و تو و هم تیمی هات باید توی زمان مشخصی با استفاده از سرنخ ها، اطلاعات و مدارکی که در اختیارتون بودن به جواب معما میرسیدین. نمونه های ترجمه شده ازش توی ایران موجود بود اما با یه سری کاراکتر و تصاویر گرافیکی و ساختگی.
اینجا بود که تمام پروژه های شخصی و نوشتن های بی وقفه و شب بیداری های طولانی به یه نتیجه ای توی ذهنم رسیدن: آدم هایی که ناپدید شدن، خودکشی کردن یا به قتل رسیدن و حالا یه سری ویس و عکس و ویدیوی واقعی از صحنه ها و خودشون و اطرافیانشون موجوده و شما میخواین بفهمین داستان پشت هر لبخند و اشک چیه!
در پایان؛ امیدوارم بتونم برای ساعاتی سرگرمت کنم تا دنیای آدم دیگه ای رو زندگی کنی :)3>